سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://1.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

سلام آقای دکتر!
بارها به طرفدارانت گفتی عاقبت خود را به دنیای دیگران نفروشید همه هم شنیدند بعد هم گفتند چشم!
ولی کسی شما را که مسئول آخرت خود نکرده؟! حالا یک کسی دروغی گفته و پخش شده که که در مذاکرات پای نداشته ات را به رخ خارجی ها کشانده ای!
راستش را بخواهی خیلی هم خوشمان آمد و کیف کردیم! اصلا هم دنبال منبع نگشتیم چون از انقلابیون این کار بر می آید.
حالا شما چه مسئولیتی در قبال آخرت آن ها داری! الآن که با این تکذیب ها داری دنیای خودت را به عاقبت دیگران می فروشی! شما مسئول نیستی دروغ یک نفر دیگر را تکذیب کنی!
حالا اگر بعد از مدت ها هم که معلوم می شد همچین قضیه ای نبوده، راحت می گفتی من کی این حرف را زدم؟! بالکل منکر می شدی و هیچ مدارکی هم علیه شما موجود نبود!
یک کمی از دیگران یاد بگیر! یک گریه ای بکن! بغضی در گلو بینداز! آخه یه ادایی در بیاور! چرا این قدر همه چیز منطقی و رو راست؟!
خواهشا دیگر این قدر سطح ریاست جمهوری را بالا نبر که همه چیز صادقانه و شفاف و برنامه ریزی شده باشد!!!
از ما گفتن بود! جواب آنهایی که بعدا خواستند رئیس جمهور شوند را هم خودت باید بدهی! 


[ شنبه 92/3/11 ] [ 10:3 عصر ] [ علی ] [ نظرات () ]

خیلی دیرم شده بود. به زحمت وارد شدم. تا  اتوبوس خواست حرکت کند، پرت شدم به سمت زمین. ناخودآگاه دست مرد میانسالی را گرفتم که نزدیکم ایستاده بود. خدا خیلی رحم کرد. اگر دست مرد را نگرفته بودم، زمین خورده بودم. وقتی ایستادم، دستش را رها کردم ولی تازه متوجه شدم که انگشتانش جرکت نمی کند، دستش هم خیلی قرص و محکم است. مطمئنم اگر دستش به کمکم نیامده بود هیچ وقت متوجه دست مردانه مرد نمی شدم ؛ دقیقاً مثل دیگر مسافران.
مرد به روی خودش هم نیاورد؛ انگار با این دست به خیلی ها کمک کرده بود.

داستان کوتاه: دست مردانه 


[ یکشنبه 90/12/28 ] [ 1:34 عصر ] [ علی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

فقط یک سرباز هستم، نه کمتر (که وظیفه ام فراموشم شود) و نه بیشتر (که مغرور شوم) !
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 83
بازدید دیروز: 73
کل بازدیدها: 500732